احساس نو
داشتم دنبال چیز نویی در سال نو میگشتم، هرچه که میدیدم خاکستری بود .هیچ رنگ دیگری نبود وهمه
چیزسیال و بی شکل بود .اما آنقدر رویایی که می توانستی هرشکلی با هر رنگی که می خواهی به آن بدهی.
باعینکی که روی چشمانم بود ،منم مشکلی نداشتم .مثل بقیه سایه ها همه چیز راهمانطور که دوست داشتم
میدیدم،یا دست کم همانطور میدیدم که تصور میکردم دیگران هم می بینند! اما افسوس که سنگینی عینک رو
روی بینی ام نمی تونم تحمل کنم .گاهی ناچار میشوم از روی صورتم بردارم مثلا موقع خواب...
موقعی که خوابم عینک به چشمم نیست ، می تونم دنیای سایه ها رو- اگر نگویم همانطور که هست- لااقل
متفاوت از موقعی که عینک به چشم دارم ببینم.بالاخره یک چیز نو در سال نو پیدا کردم.یک احساس متفاوت
،یک احساس نوآن هم بدون عینکم ،همین هم تو دنیای خاکستری سایه ها خیلی زیاد است....
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۸۹/۰۱/۰۸ ساعت ۱۲:۲۵ ب.ظ توسط سایه
|