سایه فکر میکرد که چطور شد اجازه داد "دیگری" وارد زندگی اش بشود ،برای او تصمیم بگیرد ،به جای او

فکر کند، و عمل کند وخلاصه او شود!

مشکل اینجا بود که دیر فهمیده بود که" دیگری"جای او را گرفته .زمانی فهمید که زمان وفرصتهای زیادی را

 از دست داده بود .ولی البته فرصتها وزمان زیادی رو پیش رو داشت .فقط به کمی شانس نیاز داشت ...

او به این نتیجه رسید که خودش زیاد مقصر نبوده است ،از وقتی دست چپ و راستش وبه عبارتی

خودش را شناخته بود ،این اتفاق کم کم رخ داده بود ،اول خانواده اش از او خواسته بودند بچه خوبی

باشد واین یعنی باز شدن پای" دیگری " به  زندگی او بعد هم که دیگران و جامعه از اوخواسته بودند

شهروند خوبی باشد واین یعنی سلطه کامل " دیگری" بر او .

آنها بدون اینکه بدانند هویت او را از او گرفته بودند وخوش را از او دور کرده بودند و او حالا راه سختی

 درپیش داشت .پس گرفتن خودش از "دیگری".!!!

اگر موفق میشد از دنیای سایه ها وسایه بودن نجات می یافت،او می خواست همه تلاش خودش را بکند