انگار که مربوط به گذشته های دور بود ...گذشته های خیلی دور که که در آن خودم رو سردرگم حس

میکردم، گیج بودم ومتحیر،دقیقا حس کسی را داشتم که توی جنگل گم شده باشد و یا درحال غرق

شدن توی یه باتلاق باشد .مطمئن بودم که توی سایه ها گم شده ام .این دو حس خیلی نزدیک به هم

 اند. وهردو حس خفگی را القا میکنند. وقتی احساس میکنی نفست در نمیاد .نگید  که تا حالا این وضع

 برای شما  پیش نیومده! وقتی احساس میکنید چیزی روی قفسه سینه شما سنگینی میکنه ،اونقدر

 که غیرقابل تحمل میشه ودلتون میخواد قفسه سینه اتون خورد بشه اما راحت بشید ! قدرت انجام هیچ

 کاری ندارید .درست مثل کسی که تو جنگل سایه ها  وسط یه باتلاق گیر افتاده ....این حس لعنتی

 همیشه با منه پس چرا فکر میکنم مربوط به گذشته های دور سایه است؟!